قه‌قهه‌ها دیگر مرد ِ آبروداری نبودند ! چشم‌های غم‌زده‌ام مدت‌ها بود که طشت ِ رسوایی را از بام ِ بلند ِ خانه انداخته بودند  . تو تل‌انبار ِ مرا بلد بودی ! تو گفته بودی که نباید روزها بگذرد و بی‌گریه مانده باشم . گفته بودی که سعدی‌ها و فاضل‌ها را با صدای بلند بخوانم . گفته بودی که دلخوری‌هایم را سکوت نکنم . گفته بودی که کلاف ِ غصه‌ها را آنقدر باز نکنم که بپیچند دور ِ دست و پایم و از پس ِ جمع کردنش برنیایم . گفته بودی که بوسه‌ها را گوشه‌ی لب‌هایم قایم نکنم و همه را مو به مو به دست ِ لب‌هایت برسانم . گفته بودی ولی نبودی . رفته بودی و نمانده بودی که بودنت را حتی نمک ِ زخم‌هایم کنی . گفته بودی ولی گوش ِ شنیدن و لب ِ بوسیدن و چشم ِ گفتن نشده بودی ! تو تل‌انبار ِ مرا بلد بودی و رفته بودی . می‌دانستی منی که شعر نمی‌تواند بسراید ، اگر چند روزی چشم‌هایت را ننویسد و صدایت را نگرید چه بر سر ِ جنونش می‌آورد . می‌دانستی که اگر نبودنت را سرریز ِ آغوشش کنی زمستان بی‌پناهی را دوام نمی‌آورد . می‌دانستی . می‌دانستی و رفتی . رفتی و نماندی که حالای بی‌پناهی و بی‌قراری ، تکه‌تکه‌های بغضش را از در و دیوار جمع کنی  و روی سینه‌ات بگذاری که بعد ِ عمری آبروداری جلوی چشم ِ آدم‌ها دستپاچه و ناتوان ِ دیوانگی ِچشم‌هایش نشود

در دنیای تو ساعت چند است؟!

آتش‌گرفته را مگر آتش کند خموش.

من غرقِ چکّه‌های تو بودم!

ِ ,بودی ,گفته ,می‌دانستی ,تو ,کنی ,گفته بودی ,بودی که ,مو به ,بودی ولی ,را از

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فوتبالیکا 2 نثر طوبی مهندس خسته طراحی و ساخت ترموکوپل نمایندگی فروش تصفیه آب آکواجوی معرفی انواع خرما مدرسه وب نویسی دانش فنی تخصصی ادای دین انسان خواستار زیبایی است