دارم به صدایت فکر می‌کنم. سرم را تکیه می‌دهم به دستم و خیره می‌شوم به چشم‌هایی که نگاهشان مشغول ِ بی‌کجای کار و بار است. می‌پرسم: "تو چرا انقد صدات پر از غمه؟!" و تا به صرافت ِ خندیدن و جواب‌دادن می‌افتی، چشم‌هایم را بسته‌نبسته تمام ِ غم ِ صدایت را می‌بوسم.

در دنیای تو ساعت چند است؟!

آتش‌گرفته را مگر آتش کند خموش.

من غرقِ چکّه‌های تو بودم!

ِ ,صدایت ,خندیدن ,جواب‌دادن ,غمه؟ ,صدات ,ِ خندیدن ,صرافت ِ ,خندیدن و ,و جواب‌دادن ,می‌افتی، چشم‌هایم

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اشعار ناب پارسی خواب پوچ ، پوچ بینان قابل تعبیر نیست آرایشگاه عروس شب مژگان نوشت انتشارات سفیراردهال کارخانه قالیشویی ادیب گانودرما خرید فروش لوازم مصرفی پزشکی بجنورد وبلاگ ویکی وحدت