از یک جاهایی به بعد ، زندگی جوری می افتد توی سرازیری مسخرگی که مجبوری پشت گوش بیندازی و به یادت نیاوری که اگر آن روز مادرت مرا برایت نپسندیده بود و من به جای تو به خواستگار ِ بعدی ام جواب مثبت داده بودم ، حالا به جای اینکه این همه عاشق ِ سینه‌چاکت باشم ، من یکی دیگر را دوست داشتم و تو یکی دیگر را !

در دنیای تو ساعت چند است؟!

آتش‌گرفته را مگر آتش کند خموش.

من غرقِ چکّه‌های تو بودم!

، ,ِ ,یکی ,تو ,جای ,اینکه ,یکی دیگر ,دیگر را ,به جای ,جای اینکه ,حالا به

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فیتنس و تناسب اندام بهزیستی سیمرغ اشعار ناب چرا دختر ها از عروسک خوششان می آید سجاده فرش محراب نقش کاشان جهان کالا نیمۀ روشن وجود من گنجینه موسیقی کتابخانه عمومی شهید سید مجتبی علمدار ساری میڪس بوڪ