می‌توانستم پیراهنت باشم. می‌توانستم سقفِ اتاقت باشم؛ که وقتِ بی‌خوابی و آشفتگی به چشم‌هایم خیره شوی و فکر کردن از یاد ببری. می‌توانستم جانمازت باشم؛ که سر به پیشانی‌ام بگذاری و با خدایت نیاز بگویی و راز بشنوی. می‌توانستم رختِ خوابت باشم که خواب و بی‌خوابی‌ات را در میانِ من آرام گیری. می‌توانستم کفش‌هایت باشم وقتی توانِ فرار از پاهایت رفته باشد. می‌توانستم خانهٔ درختی‌ات باشم! که وقتی از آدم‌ها بُریدی بیایی پشت به شهر یک گوشه از من بنشینی و دانه‌دانه زخم‌هایت را مرهم بگذاری! می‌توانستم مرهمت باشم که بگذاری‌ام روی زخم‌های خوب‌نشدنی‌ات. می‌توانستم برکه‌ات باشم؛ که وقتی پاهای تاول‌زده‌ات دیگر تحمل ایستادن و جنگیدن ندارد، در خنکیِ دستانم غرق شوی.


توانستنم را مثلِ جنازه‌ای که کسی نباید از مردنش خبردار شود، در پستوی خانه‌ام قایم کرده‌ام و دارد بوی گندِ کرم و خونِ کپک‌زده آبرو از دست‌های گناهکارم می‌برد. کجایی مردِ مومن؟

در دنیای تو ساعت چند است؟!

آتش‌گرفته را مگر آتش کند خموش.

من غرقِ چکّه‌های تو بودم!

می‌توانستم ,باشم؛ ,شوی ,بگذاری ,مثلِ ,توانستنم ,باشم؛ که ,باشم که ,که وقتی ,تحمل ایستادن ,ایستادن و

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لیست آموزش های مفید test طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل blog دانلود خلاصه کتاب مبانی مدیریت اسلامی رضا نجاری همراه نمونه سوال معرفی انواع یو پی اس سایت بزرگ آموزشی تفریحی بیماری های کلیوی ایران لاری مرکز فروش درجه یک ترین نسل های لاری و وارداتی با مدیریت سالار زندیان وبمستر