زنی‌ست با موهای پسرانه‌ی بلوند با شال ِ کرم‌رنگ که فقط انتهای سرش را پوشانده ، ریزجثه‌تر و کوتاه‌تر از من و حدود ده‌پانزده سال بزرگ‌تر . از نفس‌نفس زدنش معلوم است تمام ِ پله‌ها را دویده که بیست دقیقه تأخیرش را بیش‌تر نکرده باشد ! سلام می‌کند و می‌نشیند با همان نفس‌نفس زدن شروع می‌کند به تند تند صحبت کردن که شما یک مراسم سه‌چهار ساعته را اجرا می‌کنید ، با بسم‌الله و خوش‌آمد گویی و شعرخوانی و سرگرم کردن حضار در مدت‌زمانی که گروه‌ها حاضر می‌شوند و بعد هم معرفی نوازنده‌ها و مربی‌هایشان . بی‌وقفه صحبت می‌کند و من با آرامش و لب‌خند نگاهش می‌کنم . کمی به مِن‌مِن می‌افتد و می‌گوید برای اجرا هم که ان‌شالله بدون ِ چادر می‌روید دیگر؟ البته خب حجابتان که بدون ِ چادر هم کامل است و همین‌جوری خوب است ولی خب چادر .درمانده می‌شوم که چی جوابش را بدهم ، با استرس از این‌که جواب ِ بدی نگیرد ،  زل زده به صورتم و چشم‌هایش دودو می‌زند و من با همان آرامش و با لب‌خندی پهن‌تر نگاهش می‌کنم . توی سرَم جنگ درگرفته . نیمه‌ی سنتی سرخ شده ، صدایش را بالا برده و می‌گوید پس میراث ِ حضرت ِ زهرا چه می‌شود ؟! پا شو چندتا آب‌نکشیده بیانداز توی صورت این زنیکه‌ی فلان‌فلان‌شده و برو بیرون و در مطرب‌خانه‌شان را محکم بکوب به هم ! نیمه‌ی مدرن اما آرام می‌گوید مگر خودت نمی‌گفتی چادر هم یک لباس هست مثل ِ بقیه‌ی لباس‌ها که بنا به عرف می‌توانی بعضی جاها نپوشیش ؟! این‌جا هم که می‌دانی عرف نیست نیمه‌ی سنتی هرچند کفری می‌شود و می‌گوید اصلا تو را چه به اجرای مجلس لهو و لعب ، اما ته ِ دلش می‌گوید هنر است ! عیبی ندارد که نیمه‌ی مدرن می‌گوید مگر آن چند روز ِ توی بیمارستان که روپوش ِ سفید داشتی و چادر نداشتی آسمان به زمین آمد ؟ نه ! عین ِ خیالت هم نبود نیمه‌ی سنتی گریه‌اش گرفته نیمه‌ی مدرن ادامه می‌دهد که حالا چی بپوشم ؟! مانتوی مشکی با شال ِ سبز  یا مانتوی کرم‌قهوه‌ای با شال قهوه‌ای ؟! نیمه‌ی سنتی می‌گوید مانتوی مشکی خیلی به‌ت می‌آید اما مانتوی کرم‌قهوه‌ای کمی کوتاه است ! سرم گیج می‌رود از دو تا  شاید هم چندتا صدای سنتی و مدرن ِ توی سرم ، که ناگهان زن می‌گوید شما که مشکلی ندارید ، نه ؟! درمانده‌ام که چی جوابش را بدهم می گویم نه ! فکر نمی‌کنم مشکلی باشد نیمه‌ی مدرن تشویق می‌کند که بالاخره باید یک‌جا زمینش می‌گذاشتی ! و نیمه‌ی سنتی می‌گوید آدم بدون ِ چادر خیال می‌کند لُخت است ! چندتا سوال ِ دیگر هم می‌پرسم و بعد دو تا نیمه را ساکت می‌کنم و به زن که هنوز استرس از چشم‌هایش می‌بارد می‌گویم می‌شود نظر قطعی‌ام را شب به‌تان خبر بدهم ؟! نیمه‌ی سنتی اشک ِ شوق توی چشم‌ش جمع می‌شود و زن رنگ عوض می‌کند که چرا خب ؟! شما هنوز اوکی نیستید ؟! چی دودل‌تان کرده ؟! می‌گویم باید م کنم ! و خداحافظی می‌کنم و می‌روم . تمام ِ مسیر ِ برگشت را پیاده برمی‌گردم و فکر می‌کنم . صدایی که نه مدرن است و نه سنتی ، می‌گوید هرچند که چادر فقط یک لباس است و من بنا به عرف می‌توانم نپوشم‌ش ، اما چرا حالا ؟! چرا با تعیین تکلیف ِ کسی دیگر ؟! اصلا چه‌جوری دلم می‌آید به این راحتی زمین‌ش بگذارم ؟! نه ! و خودم را سرزنش می‌کنم که چرا رک و روراست نگفتم من همین‌جوری هستم و بدون چادر اجرا نمی‌کنم گوشی را برمی‌دارم و به الهه که مرا به‌شان معرفی کرده ، پیام می‌دهم که الهه ! این‌ها گفتند که نباید چادر بپوشم الهه می‌گوید غلط کرده‌اند ! می‌گفتی من پوششم همین است ، نمی‌خواهید نمی‌آیم !  الهه چادری نیست ، حتی محجبه هم نیست ! اما می‌رود ساعت‌ها بحث می‌کند که فکرش را هم نکنید که دوستم بدون چادر برود روی سن . بعد از چند ساعت پیام می‌دهد که : من به‌شان گفتم برای اجرا نمی‌روی ‌

در دنیای تو ساعت چند است؟!

آتش‌گرفته را مگر آتش کند خموش.

من غرقِ چکّه‌های تو بودم!

ِ ,؟ ,، ,می‌گوید ,هم ,چادر ,نیمه‌ی سنتی ,نیمه‌ی مدرن ,می‌کند که ,بدون ِ ,ِ چادر

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجام پایان نامه تخصصی مهندسی صنایع هیِِیت چهارده معصوم اخترک ف 717 مهم‌ترین اخبار روز دکوراسیون آذرخش پادیسو محیط زیست هالووین مهندس مرتضی پاک نیت طراحی سایت و سئو سایت